دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

ستاره، شب یلدا ، انار و نور


الهى طولانى ترین شب سالت حتى اگر ابرى باشد دلت خوش باشد به ستاره اى که گوشه ى آسمان و پشت این همه ابر مى درخشد.

الهى اگر روزگارت سیاه است دلت آنقدر یارى کند که بتوانى لبخند بزنى و چشمانت برق بزند؛ برق امید به ستاره اى یک جاى دنیا، گوشه ى دلت!

امیدوارم شب یلدا که مى شود، پارچه اى سفید و پاکیزه پهن کنى و بنشینى کنارش و بشقابى بگذارى و انارى سرخ باز کنى و دانه دانه بر لب گذارى که شاید یک دانه ى نورانى بهشتى داشته باشد و دلت را صفا دهد و مهرافروزانه روشنت کند که اگر خداى نکرده سیاهى هم هست محو تماشایش شوى تا از آسمان قلبت از همان یک ستاره بارانِ نور ببارد تا چشمانت شبیه کودکى هایت شود و دوباره حکایت کند قصه ى آن نور و آن لبخند آرام و دلى که زود راضى مى شود.

چشمى پر فروغ که زود مى گرید و زود خشنود مى شود و چنان پاک است که فرشته هایى که به آزمون سخت زمینى شدن مبتلا شده اند با آن صفا کنند و به یاد بهشتِ یار و انار بفتند.

الهى روشن شوى با همان یک دانه انار بهشتى سهم تو و نورِ دل و چشمت بتابد، از پردیس دلت بر این زمین بهم ریخته و مهربانش کند.

الهى نور چشمت آنقدر معجزه کند که هر بار لبخندت مهربانى بیفشاند بر روى دوستانت.

الهى چشم و لبخند و سکوت روحانیت شکیبایى و شکوه بیفشاند و امید و خشنودى ارمغان آورد و آرامش!

الهى چشمانت چنان ثروتمند شوند که ساحل مروارید و الماسش چشم تهى دستان را به شادمانىِ آسمانى گره بزند و در کلبه ى فقیرانه ى خویش حس پادشاهى کنند، پادشاهى پیروز با دلى آرام و دریایى سرشار از خوشبختى و عمرى جاودان ...

الهى با لبخند و روى و دستى گشوده سفره ى دلت را از گوشه ى چشمانت پهن کنى تا دور دست ها

و کنار سفره، انار سرخ بگذارى و انگور سیاه و جام هاى پاک و شفاف و نانِ داغ

و از درخت طوباى چشمت سیب مهربانى بچینند و در سایه سارش دانه دانه انگور محبت و دوستى و صلح بر لب گذارند و نور!

الهى نورِ چشم و لبخندِ خشنودیت به نور همان انار، روشن بماند و خانه ات از انار و پارچه سفید و برقِ چشم و لبخند و آرامش خالى نشود

الهى نانت گرم باشد و نگاهت دلبر و دستانت دشتِ مهربانى و نجات  
 
الهى با همان یک نگاه دل ها را براى ساعتى هم که شده تا آسمان ها ببرى به جایى که دیگر دلشان براى این زمین خاکى تنگ نشود به خانه ى آباد فرشتگان به بیت المعمور ...

الهى ... شب هاى طولانى ات سحر شود و سحرگاهان فرشته به بالینت آید و با لبخند و چشمى آرام، بیدارت کنند و نجوا کنى با خداوندِ نان و انگور و انار و نور!

الهى ... در این شب تاریک،
 مهربان ترین آدمى روى زمین، با نور روى خویش، دلت را پیوند زند به ستاره ات در آسمان و ساقیانه شرابِ نابِ نورت دهد و از این قفس کبوتر دلت را تا گنبد میناى یار راهنما گردد و سرِ شیدایت جز دلدار نداند و دلت پر شود از حضورِ نور!