دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

آقاى من! دوباره نجوا مى کنم


سلام آقاى من!
دوباره با تو نجوا مى کنم و در دریاى سه «یقین» و یک «امید» غوطه مى خورم. 
«یقین» از اینکه مى شنوى و دل مى دهى و دل مى سوزانى
«یقین» از این که پاسخ مى دهى و چاره جویى مى کنى، پیش از آن که لب واکرده باشم و سفره ى دلم را پهن، در محضرِ مسیحایى وجودت...
«یقین» از این که مثل همیشه حس مى کنم پاسخت را و دوباره مى شنوم پژواک مِهرِ صدایت را در تالار لرزانِ دلم
و در موج لطیف این دریا، نسیمِ «امید» مى وزد که شاید این بار بشود... بشود پاسخت را شنید، آن گونه که گونه ام از عطرِ نفست عطرآگین گردد و چه شود اگر بشود و امیدم نا امید نگردد.

آقاى من! دوباره نجوا مى کنم و اگر کاسه ى امیدم را لبالب کنى دیگر لب دوخته مى شوم که از چه دردى بگویم که حالا وقت است سخن بگویم از نعمتِ داشتن شما که فأماّ بنعمة ربّک فحدّث...
و هم ... اینک است، آشکارا از نعمت «امید» بگویم، همین که روشن مى کند چشمانِ تشنه ى دیدارت را، ستاره مى دهد آسمانِ تاریکِ شبِ دیده را و باران مى زند به سرخىِ شفقِ چشمى که یارى به نام صبح ندیده که ألیس الصبح بقریب؟
چشمان تشنه اى که عمریست آبِ مرداب نوشیده و شوربختانه، بدان خو گرفته و افسوس که این مرغ سر به هوا خبر ندارد در مزبله پرسه مى زند و باغبان مُشتى از گندم، کمى آن طرف تر پراکنده، درست کنار چشمه ى نابِ موسوى، که تویى چشمه ى آبِ حیاتِ دلم... که... 
«الامام السحاب الماطر
و الغیث الهاطل 
و الشمس المضیئة
و السماء الظلیلة
و الارض البسیطة، 
و العین الغزیرة، 
و الغدیر و 
الروضة* »

آقاى من؛ اى بازمانده ى خدا!
دوباره نجوا مى کنم با تو...
تشنه ام و العطش مى گویم که آنچه بى فیض حضورت لبم تر کرده نه آب که سراب است و مگر مهربان ترین ساقى روزگار، خوارى این تشنه ى ذلیل نمى بیند که اوست معزّ المؤمنین و فرزند ساقى کوثر و عموى هم اوست ساقىِ آب و ادبِ غریبانِ کربلا...

آقاى من!
دوباره نجوا مى کنم
امّا این بار
امیدم، امیدوارتر که مَشکِ مُشک ساى شما، برسد... از فراتِ غیبتِ شما تا خیمه گاهِ یتیمِ آخرْ زمانیت.

مولاى من!
دوباره نجوا مى کنم در این دریا و نسیم و موج و شگفت ... تشنه ام ... العطش!
و از حالم خبر دارى که تویى که صاحب منى و این دلى و شب تار مرا سحرى. و من بین این مرداب و گرداب سرگردان و خدایا غبطه مى خورم به سبکباران کمربسته به خدمتش در محضرش...
که... 
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها





*امام ابریست بارنده، بارانیست شتابنده، خورشیدیست فروزنده سقفى است سایه دهنده، زمینى است گسترده، چشمه‏ایست جوشنده و برکه و گلستان است.

الغیبة النعمانی، ص٢٢٧