دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

مسلک دوست داشتن مولا على


مى خواهم این بار به رسم مخالفان، «مولا» را «دوست» معنا کنم فقط دوست و نه به رسم شیعیانِ مولا، «آقا و سرور و سرپرست».
به یاد عید غدیر که رسول الله دستان برادرش را بالا برد و او را مانند خود مولاى مسلمین خواند، درست پس از حجّة الوداع در همایش ١٠٠ هزارنفرى مسلمانان که اگر همه مسلمانان جهانِ آن روز، در آن میعادگاهِ «آیه ى تبلیغ» نبودند بى گمان قاصدک هاى پیامبر خدا به تک تک مسلمانان جهان خبر رساندند که اصحاب در گرماى حجاز به دستور حضرت خاتم، اشتران بر زمین نشاندند و خرمنِ زین برافراشتند که یک بار دیگر خداى محمد و حضرت ختمى مرتبت اولین مرد مسلمان را «انگشت نما» بکنند و این بار با همشانه کردن على با رسول اکرم، مثل آن روز که کعبه شد زادگاه على و مانند آن وعده که نماز مى خواندند براى اولین بار بدون ترس و واهمه در مسجد الحرام رو به کعبه همراه اُم المؤمنین خدیجه، همچون آن روز که در مجلس «انذار عشیره ى اقربین» مولا در اوج تنهایى رسول الله، لبیک یا نبی الله گفت و همان جا شد جانشین و برادرِ مولایش محمد بن عبدالله صلّى الله علیه و آله و سلّم.
دوباره على بر سر زبان ها افتاد بسانِ روز تبوک که جانشین خدا روى زمین، رسول الله، مدینه را به سوى تبوک ترک مى گفت و على را جانشین قرار مى داد و مى فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی»
على یکتا مى شد و دوباره خشم دشمنان خدا را بر مى انگیخت مثل شب هجرت از مکه به مدینه، آن زمان که دیدند پسر عمّ محمّد، جانشین وار بر بسترش خفته و تیغ دشمنانِ برادر را بر جان خریده است.

روز هجدهم نیز پیش چشم هزاران نفر از انصار و مهاجرین و حتّى منافقینى که در حجّ آخر با رسول خدا، طواف کرده بودند، بار دیگر على یک طرف و چشم هاى خیره یک طرف و سلمان ها و ابوذرها تا همین امروز «و إن یکاد ... » مى خوانند؛ شبیهِ روز «خیبر»، «احد»، «بدر» و روز «فتح مکه» و آن هنگام که فرزند ابراهیم و اسماعیل نبی، کعبه را از لوث بُت پاک مى کرد.
على باز زبانزد مى شد، مثل آن روز که فاطمه، دختر بى همتاى پیامبر و تنها وارث او، بهانه ى سوره ى کوثر عروسِ خانه اش مى شد، مثل روزهایى که حسن و حسینِ پیامبر را به آغوش مى کشید... مثل روز مباهله که تنها «مرد» آبرومندِ کنار محمّد، على مى شد و فقط دوش فاطمه و حسن و حسین توان کشیدن بار سنگین عزّتِ دین خدا را مى داشت. 

یا رسول الله!
روز غدیر خطبه خواندى و شهادت گرفتى که «مگر نه این است که “اولى” هستم به شما از اموال و جانهایتان؟» و لختى بعد على را  مولا خواندى، مولایى از صنفِ خود.

حالا پس از آن همه سال که گمان مى کردند على و غدیر تمام شده با حذف او، غصب نام و جاى و مال على و از بس، از على و آل على و سادات کشتند و ترساندند و در چاه هولناک تقیه افکندند... و بس که سبّ على سکّه ى دنیا و نُقلِ مجالس شده بود و نَقلِ فضائلش ممنوع، چه کسى باورش مى شد علّامه اى بیاید و بار دیگر غدیرى آورد که سقفِ سقیفه ى بنى ساعده را پس از ١٤٠٠ سال بلرزاند و حالا بار دیگر «مخالفان» گفته اند یا در میان انکار و اصرار و احتجاج قُدمایشان این بار از سر ناچارى، کلماتشان را تکرار کرده اند که: سلّمنا غدیرى بود امّا داستان از این قرار است که رسول الله، مسلمین را در سختى و صعوبت حجاز بارِ دیگر گرد هم آورد تا کدورت بین على و مخالفانش را برطرف سازد که على مولاى شماست، همان گونه که من مولاى شما بودم، یعنى على را دوست داشته باشید همان گونه که مرا دوست دارید همین و بس و این که شیعه از این معناى مورد پسند ما، معناى مولاى خود یعنى «ولى و سرور و سرپرست و آقا» را اراده کرده بسى گزاف گفته!

هر چند صفحه صفحه ى الغدیر علامه امینى از زبان علماء و اُدبا و فقهاى عالم اسلام طنز بودن ادعاى انکار خلیفه ى بلا فصل بودن امیر المؤمنین و ولایت و سرپرستى «مولا» على را عالمانه و ادیبانه فریاد مى زند؛ ادعایى که ناشیانه واژه ى «مولا» را فقط دوست معنا مى کند و بس!
باکى نیست، این کلام نیز مى تواند دلنشین شود با توجهى: در دلِ زانو زدن پیش جانشین خدا و اقرار به ولایت و خلافتش، عشق خدا و نور ربّانى اش که جاى انکار ندارد، امّا این که پدرى را پدر ندانى و تنها محبّت ویژه ى مردى را به عالم ثابت کنى نامش محبت نیست، نامش عقل و استدلال و منطق نیست، ظلم است به «سرپرست» به پدر که رسول خدا حضرت پدر خوب مى گفت «أنا و علی ٌ أبوا هذه الأمّة » آرى من و على پدر این امتیم و محبت پدر و فرزندى کجا و محبت دو صحابى با دو سرگذشت دور از شرق تا به غرب عالم کجا؟
وقتى مخالف به خیلِ بى خبرِ مسلمان مى گوید على را دوست داشته باش و جانشینى بلافصلش را نپذیر و قیافه اى حق به جانب مى گیرد که اگر حق با علیست ما هم با على هستیم و محبتش بر ما واجب؛ به یاد فرزند ٢٥ ساله اى مى افتم که سارقى بى فرهنگ و ناجوانمرد و سنگدل، ٢٥سال پیش او را از گهواره اش، از خانه ى پدرش دزدیده و حالا که پدر با دلى سوزان از راه رسیده مى گویند: این مرد را باید دوست داشته باشى امّا گمان مبر که بر گردنت حقى دارد و اگر هم پس از این از قرار روزگار زندگى ات بدو ربطى پیدا کرد فقط دوستش بدار و بدان پدرت همان دزد بود و شیوه و سنّتى که تو را آورد همان حق است و چه کسى مى گوید «الحق مع علی و علیٌ مع الحق»؟ آرى على را دوست بدار و بدان على، ولى ، آقا، سرور و سرپرست تو نیست!!!
اى مخالف! تا منزلى بیش همراهت نمى شوم که تنها جمله ى «على را دوست بدار» مرا خوش آید و بس.
این گونه که مخالف مى گوید، پیام آور خدا در غدیر از «من کنت مولاه ... » این گونه اراده کرده بودند که على را دوست داشته باشید کما اینکه مرا دوست دارید!
اى مخالف! مگر نه این است که رسول خدا به شهادت قرآن «ما ینطق عن الهوى إن هو إلّا وحیٌ یوحى»؛ که هر چه بگوید وحی مُنزَل است و منافقان و کافرانند که کلام خدا بر زبانش را «هذیان»، «جنون» یا «شعر» مى دانند؟ و مگر نمى گویى که دوست داشتنِ على مثل دوست داشتن محمّد است که فرمود دوست بدارید على را آن گونه که مرا دوست مى دارید؟ و مگر عامل تر از صالح ترین عبد خدا نبى الله به فرمان او هست؟ و اوست که على را پس از خود ولى مى داند و «مولا» و به قول توى مخالف، فقط «دوست». آقایى که دوست داشتنش باید گوش اصحاب و جهان را در همایش غدیر خم کر کند و مگر خداى قرآن نگفته بود « قل إن کنتم تُحبّونَ الله فاتبعونی یحببکم الله» که شرط محبوب خدا بودن پیروى از رسول خداست در این محبّتى که دوشادوش محبت نبى الله قرار گرفته و این بار وحى آمده که اى مسلمین ! باید على را دوست داشت آن سان که محمد را.
اى مخالف! مگر دوست داشتن راستین نبى حق جز جانبازى امیرِمؤمنان شب هجرت بود و مگر جز با عشق مى توان به انتظارِ بر سر خوردن شمشیر و درد و رنجِ معشوق نشست که آنان که عشق ورزیدن به رسول خدا را کوچک دیده اند، آن هنگام که معرکه بوى خون مى داده پشت حبیب الله را خالى کرده اند.
آرى، دوست داشتنِ على به سبک عشقى که على به مولایش محمّد مى ورزید... و نه دوست داشتنى که فقط گفت و گوست و تعارف و بى پشتوانه.

آرى؛ دوست داشتن یارِ خدا را هم باید از محبوب خدا آموخت و مگر دوست داشتن رسول خدا جز سپر بلاى احمد شدن بود در اُحد، آن هنگام که صحابه رفته بودند به دنبال مال دنیا و غنیمتِ میدان؟
دوست داشتن محمّد مگر جز آن زمان بود که بر بالین یار باشى و اصحاب زیر سقفِ سقیفه ى ملعونه، خلیفة الله برگزینند.
بارى اگر این سان شد، دوست داشتن على مى شود هیزم به درِ خانه اش بردن، از على حیا نکردن که هیچ، از اهل خانه ى وحى، شرم نکردن که هیچ، فاطمه اى که پاره ى تن رسولِ سفر کرده است را ندیدن و بر پاره ى تن پیغمبر آتش و دود باریدن که این یعنى دوست داشتن پیامبر، این یعنى گفتار مخالفان که «اى رسول خدا دوستت دارم همان گونه که پس از تو على را دوست خواهم داشت» و على مولایم است آن سان که تو مولایم بودى!
مولا در کلام مخالف ظاهراً یعنى دوست؛ سلّمنا، دوستى به شیوه ى على و شیعه ى على که نه، دوستى به رسم شجره ى ظلم یا مخالف بخواند دوستى به میوه ى سیب بهشتىِ محمّد و آبیارى کردن نهالِ ظلم با خون که در باغچه ى خانه ى کوچک بنى هاشم کاشته شد تا هر روز خارى بخلاند بر قلب مصطفى، درختى که غرس شد در آن خانه که تنها همو به مسجد النبی گشوده بود و آنجا در کنار روضه مردى که بوى سیب مى دهد زیر خروارها خاک، از بالاى دیوارِ خانه ى فاطمه نظاره مى کند و رنج مى برد آن گونه که هیچ پیامبرى چنین نبرد که سیبش را با هُرمِ آتشِ هیزم چیدند و حالا التیامش مى دهند هر روز با خون عزیزى و به نام او، به نام خدا و قربةً إلى الله و با شعار الله اکبر به اصطلاحشان محبت مى کنند، دوست مى دارند، مولا مى دانند.

کاش اى رسول خدا حجت را به امر خدا تمام نمى کردى و از محبت و دوستى به على نمى گفتى که حالا این درختِ تنومندِ ظلمِ به سیب نبود و این همه خون از این درخت نمى چکید.

محبّت این باغبانان روز اول از خانه زهرا گُل کرد و هر روز این نهال استوارتر شد که یک روز سیلى به زهرا، یک روز غصب فدک یک روز طناب به دستان یدالله... یک روز سوزاندن جگر حسن بن على جگر رحمةٌ للعالمین و روز دیگر بارانِ تیر بر تنِ بازمانده ى رسول خدا.
انگار دوستیشان به سبک غدیر شناسیشان تمامى ندارد و در کربلا عشّاق آن جماعت جمع مى شوند که اجر رسالت ادا کنند که « لا أسألکم علیه أجراً إلا المودةَ فی القربى»؛ شبیه ترین مردمان از هر جهت به رسول خدا نه به جرم على بودن و «على اکبر» بودن که به عشق شبیه محمّد بودن تکه تکه مى شود و صحراى کربلا خون مى شود همه اش به معناى «دوستىِ محمّد و آل محمّد» و محبت مى کنند و سرها پیش روى اسرا از کوفه تا شام با نیزه مى برند که مرکبِ آل الله بودن مگر جز دوستى خداست و مگر مولا جز علیست و جز حسین بن على؟
از سر دوستى است که غدیر شناسانِ مخالف و سروران سرزمین هاى اسلامى در امتداد تاریخ از مدینه تا کوفه و بغداد و سامره و طوس، زهر پاشیده اند بر بزرگانِ آل علی، آل محمد صلى الله علیه و آله و هنوز این قصه تمامى ندارد و از سر دوستى است که حالا تابِ بارگاه و و آستان و ضریح و دوستى و عشقشان به سبکِ غدیر و عشق بازى شیعه را تاب نمى آورند و دوستدارانِ علىِ بُت شکن را، شیعه را، بت پرست مى دانند و عجب! مصمم اند سندِ آیه ى مودت شیعیان را، قبّه هاى نور و مناره هاى آسمان را با خاک یکسان کنند تا نکند خداى جهان ببیند به شیوه اى دیگر مى توان آل الله را عاشق بود و جانشینانِ خالقِ آدم را دوست داشت.
حالا که دیگر از زهرا تا بقیة الله را نمى بینند به چه کسى با زهر و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و گلوله عشق بورزند؟ حالا جز آن توانند که پروانه ها و بلبلانِ این گُل هاى خونینِ خفته و آن نرگسِ سفر کرده را بال و پر بسوزانند؟ ... که دوست داشتن به سبک غدیرىِ مخالف را در کدامین قاموس باید بیابم، خدا داند.

آرى سلّمنا، روز غدیر، رحمةٌ للعالمین از عشق على گفت و از دوستى مولا  که همان عشق و محبّت و مودّت و دوستى و ولایت خودش است، عشقِ محمّد است؛ امّا لانُسَلِّم که عشق را چون دیگران معنا کنیم و بر ضریح «مولا» بوسه نزنیم ... هیهات!

على جان! دوستت دارم و گرچه ضعیفم، در مسلک دوست داشتن هم امامِ من باشى و عشق و دوستىِ تو به مولایت، رسول الله را «عشق» بدانم و عشقى که على نورزد و عشق نداند عبدِ مولا نتواند که بداند که الحقُّ مع على و علىٌ مع الحق!