دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

جگر و جان کسان

بکن اى جان، دل خویش از جگر و جان کسان

سر فرو هل ز نظر بر در ایوان کسان

این که با یک نظر از قلب تو آرامش برد
روزگاریست شده پرتو چشمان کسان

عُمر کوتاه به جز مهر چرا سر بکنى
و از چه شیرین نکنى ساعت جانان کسان

آمدى تا به جهان رنگ خدایى بزنى
پس از این نقش تو و نوبت احسان کسان

هر چه کردى تو در این محفل شاهانه  گذشت
که خدا هست، امیدِ تو و سلطان کسان

بعد از این مرحله در قافله ى یار نشین
تا که آرام کند جان تو رضوان کسان

مرگ شیرین به خدا پیش عسل چون ملکه است
اینچنین بر لب جویى بنشین آنِ کسان!