دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

تشنه دست شما


 

کاروان جا نگذاری به خدا می میرم

ساربان دامن احسان تو را می گیرم

ساربان رحم به زانوی من ملتمست

تا مرا هم ببری با دل خود درگیرم

مهربان دست مرا پس مزن از دامن خود

روز و شب از گنه و جرمِ دلم دلگیرم

مثل آن آهوی در راه پر از آه و فغان

خود به شیری بنشانم که کند نخجیرم

عاشق همرهی ات بوده ام ای یار نجات

کاروان رفت و به دنبال تو عالم گیرم

تشنه ام تشنه ی دستی که کشی بر سرِ من

از همه خلق به جز حضرت مهدی سیرم