خدا کند که بگیرد …
دعایم را می گویم، برایت، برایم؛
این که تمنّایم آن قدر جنسش از نور باشد که بالا رود؛ بالاتر!
این که زندگی کنی؛ زندگی کنیم؛ عمری که هر ثانیه اش هزار سال بارزد؛
آن قدرها که دل های صاف مشتاقمان باشند؛
نه! حتی دل های ناپاک وقتی دلشان برای صفا تنگ می شود هوس کنند در صفای چشمه جانت، جانم، جانشان محو تماشای جانان شود…
این که اگر نبودیم و به رسمِ یار و همراه دلدار غیبت کردیم باز هم فریادمان بزنند و الغوث گویانمان العجل گویند که چرا رویِ مه پنهاننمودی؟
این که ره پوییم و رنگِ رهبر بگیریم؛ جانشین و خلیفه ارحم الراحمین؛ مهربان ترینِ ماسوی الله …
خدا کند که بگیرد …
این که بمیرم بمیری؛ در این عشق بمیریم؛ آن گونه که چون مردیم برایمان بگریند. آدم های دلسنگ که قرار نیست اشکشان به این راحتیها در بیاید؛ لا اقل دل های صاف فوج فوج دلتنگمان شوند! و چه خوب تر صفایمان عصای موسی شود و صخره بشکافد و چشمهبجوشاند و مرگمان زندگانی بخشد به دل های سنگ …
و چه ثروتمندم و چه خوشبخت؛ من که پدرم تا بود پاک دلان، مشتاق ژرفای لبخند و سینه فراخ و بلندی نظر و صفایش بودند و چون رفتزجّه می زدند و باران باران می گریستند و کوفه تنهاترین شده بود و حالا نجف سرتاسرش شده وادی السلام و مشتاقانش بسیارند حتیدر زمان جنگ!
و من بیمناک! پدرم معصومانه میراثی از جنس پاکی گذاشته و می ترسم کنار چشمه ام، تشنه بمیرم!
دعایم کن … پدرم! که دعای پدر است که می گیرد؛ و مگر می شود نگیرد وقتی پدر، زاده ی کعبه باشد و «فزت و رب الکعبه» گویان ازخانه خدا به سوی یار رجعت کند؟
دعایم کن که زندگی کنم؛ مشتاقم باشی که سینه به سینه ام سایی؛ بمیرم و بگریی که چرا باز آدمیان تنها شدند و طاقت اشکت نداشتهباشم و با لبخندت آرامم کنی … مولای من ❤️
دعایم کن چشمه ام! که تنگاتنگ منی و هنوز تشنه ام!
امیدِ من! ❤️
۲۳ رمضان ۱۴۴۳