دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

تالار دلم


عجیبست

صدایى مى آید
اینجا
در تالار دلم
تالار می لرزد
بر مى خیزد
زمزمه مى کند
همه اش همهمه است
و گاه فریاد
اشک است
و صداى لطیف لبخنداست
دلم
تالار دلم
چه عطرى دارد
چه رنگى
عجب بلند است دیوار تالار دلم
عجب رفیع است این مأوا
گمان نکن
چون کاخ ملکه ى سباست
که چون کاخ سلیمان دید دست بر دهان ماند
حتى
حتى دلم
از کاخ سلیمان
پر شکوه تر است
کاخم، کاخ تر است
این جا همه اش طنین است
دلم چون مى لرزد
عرش خدا مى لرزد
دلم... 
دلم عرش خداست
و عجب کبریایى دارد خدا
دلم خانه ى سلطان است
حضرت پادشاه
همان مَلِک
ملِکِ قُدّوس
عجب تالاریست این دلم
و همه شگفتیش آن جاست که پنهان است
درست مثل تو
و همین جاست
پیش من
درست مثل تو
و چون مى گیرد
چون پرده دار
پرده هایش را به درون مى کشد
دنیا را غمى میگیرد
آهسته غم مى خورد
دلم
آه
عجب آفریده ایست این دل
که قلبُ المؤمن عرش الرحمن

و کیست ایمانش چون من
من که تو را ...
تو را ...
با هر نفس آهسته فریاد مى کنم

عزیزم
عجیبست
چون شلاقم زدند
نبودم
و ندیدم
و نچشیدم
امّا
نوازشت را
دلم
وجودم
حس مى کرد

و چه مهربانى
و اگر کسى بداند
تویى
تو که معناى تنهایى را به حقیقت دانى
تو که گنج خلوت را
هزار و حوالی دویست سال چشیده اى...
آه
و
آه
تالار دلم
تنهاست
درست مثل تو

و گفته بودند
تنها ترینى
و مى بینم
همگان مى گویند و تو
زبان در کام پیچیده اى
و حسرت بر دل
که چرا بر آن کرسى نَنِشینى

فریاد بزن
تا تالار دلم را
فصلى دیگر آید

نوروز آمد
باز هم در زد
مگر روزم بى تو نو شود؟

تو!
آرى تنها تو باش
گلم! ...
تا بهار آید

یا ربیع الأنام

یابقیةالله⛅️