دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

همراز با فرشتگان


درود و مهربانى خدا بر تو 

اى فرشته ى من

بر شما 

اى فرشتگانِ همراهِ من

اى امانتداران و راستگویان الهى

سلام بر شما و قلمِ راستین شما


و سوگند مى خورم

 بر نونِ نوشته هاى شما

که جز راست ننویسید

و بر قافِ قُلّه ى قلم راستِ شما راستگویان

و درستکرداران

و فرمانبُردارانِ مهربانى به نام فرستنده ى ملک

بر شانه هاى من

که چون کبوترى اینجا نشسته اید

و آرام

کنارِ آرامى و نا آرامى هاى من

و مهربان

در سایه ى مهربانى و نامهربانى هاى من


سپاس از تو

اى فرشته اى که چون آهنگِ نیکى کنم در دم نویسى

و از تو

اى فرشته اى که پناه بر خدا

چو در راهى ناشایست گام نهم،

شکیبایى کنى تا هفت ساعت

که پشیمان شوم و جویاى آمرزش

از پروردگارِ مهربان و بخشنده ى من و شما


نمى دانم نامتان چیست گرامیانِ من

تویى که نکویى ام را بنویسى «سپیدقلم»

و تویى که ناپسندى هاى مرا به فرمان خدا به رشته ى نوشتن آورى «سیاهْ قلم» بنامم مهربان


و فرشته ها

از سرزمینِ مهربانان هستند اى دو یارِ آسمانى من از خانه ى یادِ یار


اى آشناهاى من

و اى دادگر و بزرگوار ترین هاى کنار من

شما که همیشه بوى یاس مى پراکنید

و من که ...


چه بگویم

خدا را سپاس

اینک نسیم گل هاى بهارى مى وزد از کعبه ى دلِ من

و فرشته باران مى شود کانونِ جان من

با مناجات با شما


دعا مى کنم اى «سیاه قلم»

از این پس

دست بر دست گذارى و جز بوى خوشِ نکویى و مهربانى از من مبرى

و در بهارستانِ گل هاى اقاقیاى بهشتِ سر نهادنم در برابر خداى یکتاى خویش

بشوى بلبل و سرخوش به یاد خدا

و همراه من راز و نیاز کنى


و اى «سپید قلمِ » من

پروردگارم را مى خوانم 

که بهشتِ همراهِ تو باشم

اى تو که جز بهشت سزاوارت نیست اى سراپا گوش بفرمان خدایى مهربان

مهربان


مى خوانمش تا ...

از عطر اندیشه هاى نیکِ این سر

مست شوى

و پر از انرژى و توان

و تا جان در بدن دارم بنویسى و بر جوهر مهربانى بزنى

قلمِ خویش را 

و بر آن دفتر نورانى 

پرتوِ ایزدى بیفشانى

اى سپیده ى من


دعا مى کنم

این چند صباح دنیا

شرمنده ى شما نیکانم نباشم

و نافرمانِ خدایى که چون پدرم آدم را مى آفرید

روزگار فراموشى و تسبیح و تقدیس نکردنم را

شما فرشتگان و راست گویان گفته بودید

و خدا کند که آفریننده ى مهربانمان را

خشنود کنم


و در جهانِ جان خویش

لاله بکارم

و اشکم بریزد و خونم

و آهى از نهادِ مظلومى بیرون نکشم

و تباهى نکنم

که خداىِ من دوباره، بگوید:

اى فرشته هاى من

دیدید مى دانستم آن چه نمى دانستید


تمنّا مى کنم

تسبیح و تقدیس و ستایش و پرستشم

مرا مهربان تر از فرشته کند

و در زندانى به نام تن

با غل و زنجیرِ خشم و شهوت و خواهشِ پست خاکىِ این تنِ جانِ افلاکى

دل به یارىِ مهربانْ ایزد بندم

آن سان که یوسفم بست

و در این زندان

از آن سلطان بخوانم

از پادشاهِ پادشاهان

توانمند و یارى گر

او که تنها نگذارد این کاردستىِ تنها و شگرفِ خویش را

در این دنیاى شلوغِ پر از تنهایى


اى فرشته ى من

حالا بنویس که تنها بوى یاس و یاسمن و نرگس و مریم و نسترن مى آید

بوى گلهاى سرخ و محمدى

و این لب فرو بسته 

تنها مى گرید


و اى خداى من

تنها تو در کعبه و عرشِ دل من

بشنو و بنگر، یکتا

که در خویش حقیرانه نشسته ام

رو به روى شکوه تو

اى فرّ ایزدى تو فروزان در برابر این فرو افتاده در آستانِ تو

اى همه هستى ز تو پیدا شده

اى آغاز و اى فرجامِ من