دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

مناجات با صاحبدل


خدایا
به تو حق مى دهم!
نه!
با تو به استقبال حق مى آیم...
به تو این بار به چشم حق بودنت مى نگرم
و مى خوانمت یا حق!

با زبان بسته ام مى گویم اى برهان
به تو حق مى دهم از من آزرده باشى اى جان
که کارى که من کردم
مگر هر صاحب خانه ى بى سر و پایى مى کند؟

تو صاحبِ این دلى
حرمِ قلب من
و حضرت مالک را
چونان که تو مستأجرى و من موجر
بیرون کردم

و با همه ى تکبّر و مقام کبریائیت
کریمانه و رئوفانه
نزدیک تر از رگ گردنم نشستى و از پیشم نرفتى اى قریب
و دایه ى مهربان تر از مادرم ماندى اى حنّان
و مراقبت کردى اى رقیب

جاهلانه از کاخ صنوبرت
راندمت اى باقى
و در این قصر
غیر تو را 
و جز از براى تو سُکنى دادم
و تو مى نگریستى که این جاهل
آیاتِ مرا
آلاء مرا
جانشینِ من کرده اى بصیر
که هر چه غیر توست سندیست
از مالکیتت که نه
از خالقیت، اى خالق
و اى سند

باز، باز مى گردم به تو اى قابل
و دلم مى لرزد اى عاصم
که دوباره پاى بلغزد و بشکند و بشکاند اى کاسر و اى جابر
و دوباره از دل بیرون رانمت اى حلیم
پس تو مرا یار باش اى ناصر
که در حرمت در دلم
تنها تو را بنشانم اى نور
تو باشى مذکور و من ذاکر
اى ذاکر
و تو مشکور و من شاکر
اى شاکر
و بپوشان مرا اى ساتر
و ببخشا
اى غافر

حالا بار دیگر به آشیانه ى خود پر زن اى صاحب
تو باش و بمان و اهل کرسى و عرشِ خویش هم بنشان به دلم اى جلیس:

احمد بیاور به دلم اى حامد
علىّ هماى باغ دل کن اى عالى
خورشیدِ بهانه ى هستى بتابان اى فاطر
به حسن  بزیبش اى محسن
و به حسین
بسوزانش
اى قدیم الاحسان
و سجاد اى مسجود
محمدم بنما اى محمود
صادقم مهمان کن اى اصدق
موسىِ کاظم به ژرفاى چاه بارانى دلم اى راحم
یوسفِ زندانِ بغداد دل اینجا برسان اى مُطلق
سلطان على بر تخت سلطنت طوسم، اى سلطان
برخشان با رضاى هستى ات اى راضی
همه جوادش کن اى جواد
و بفرست او که هادى شود در سُرَّ من رآىِ ساحلِ دجله ى دلم اى هادى
همراهِ جگر گوشه اش حسن، اى حسن التجاوز
و أباصالحْ خانه کن اى قائم 
اینجا را
اى حی و اى قیوم 
و اى جامع و اى عظیم

و پیش از آن پاک کن این دل را
اى مطهر
و هر چه بوى تو نداد خود بیرون کن، اى مُخرج
بهشت کن سینه ام را اى حبیب
و دار السلام کن دار الخراب مرا اى سلام!

همیشه بمان اى صاحبِ این خانه، اى دائم
برجا بمان به مقامِ دل ،اى قائم
که پهناى این دلِ تنگم بشود 
به بلنداى آسمان تا زمین
اى باسط، اى أعلى
که زبانْ بسته ام، اى فتاح
که جلوه هر چه افزون کنى بیشتر به جهل خود برسم
اى جلی
هنوز کودکم و خُردْ خِرَد
و نیازمندِ ادب در ادبستانت اى صمد
به آغوش مهرم کش اى حفی
و ولایتم پذیر
اى ولی

و دست مهدىِ خود بر سرم کش اى هادى
و آینه ى رحمت خویش، 
پیشِ سرم نه اى منجی
و بقیتِ خویش، مشهود گردان، اى شاهد
همو که خیر منست و تو اى مؤمن
برس به داد جهان اى غیاث
با ظهور بازمانده ات،
بقیةاللهِ من در زمین، اى باقى
جمالِ قلبم اى جمیل
یا الله