دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

ماهباران شعبان


اینجا نجف... علماء و مؤمنین نگاهشان به آسمان تا که استهلال کنند، تا هلال نازک شعبان المعظم را درک کنند که در این شهر خبراست...اندکى انتظار باید تا عروس ماهها خود بنمایاند و رخى نشان دهد و از میان ناز او و نیاز محبّان و شیعیان مولا برقى از داسِ مهِ نو بر دل بیقرار عاشقان زند... انتظار از براى مردمانى که کار هر روز و هر هفته و هر جمعه شان شده انتظار، تا که «هلال شعبانى» از کنار کعبه طلوع کند که انتظار و طلب هلال شهر ظهور هم، همین است و مگر شیعه را جز به این استهلال توان شیعه نامید؟ هیهات!
هر چند دیدن ماه آسمان در شب اول شعبان سخت مى نماید امّا مگر مى شود در شب سوم و چهارم و پنجم و یازدهم و پانزدهم، قرصِ قمر ندید که من غلامِ قمرم غیرِ قمر هیچ مگو!
مگر مى شود دل داشت و چشم داشت و این همه نور جلى ندید؛ این همه ماهپاره که خورشید غبطه مى خورد که از این پس باید نورِ مرا چه نامید اگر شعبان پنج نور دارد و مرا هم نوریست و بدان شهره ى شهرم به نورافروزى ؟
شعبان که مى شود، مقابل خانه ى وحى پشت رسول خدا مى ایستى و مى گویى «السلام علیکم یا أهل بیت النبوة» ... اذن دخول مى خوانى که «أ أدخل یا أمیرالمؤمنین؟» که اینجا خانه ى حیدر کرّار و خیبرگشاست و «درِ خانه ى على»، محترم ترین باب است، از ابواب خدا و در عالمِ دل، پاداش اشک هایى که براى تکه هاى خونین جگر زهرا از مدینه تا کوفه و کربلا و کاظمین و طوس و سامراء ریخته اى را مى گیرى؛ شعبان است، سوم شعبان و حالا «فرحة الزهراى دوم» که نه... شاید شعبان بر ربیعِ اوّل مقدم شود و بخوانیش «فرحة الزهراى اول».
اجازه مى گیرى و داخل مى شوى که استهلال کنى که ماه، در دستانِ فاطمه ى زهراست و نورِ زهرا تا عالمِ بالا رفته است و کارى نتوانى کرد جز زمزمه ى آیه ى نور و شجره ى طیبه حضرت طه و برادرش مولا و دخترش حوراء.
با اجازه وارد عجب خانه اى شده اى که کوچک است امّا هنوز هیزم هاى مدینه با حقد و حسد حرامیان کاملاً بارور نشده و این درب و باب السلام در سلامت کامل به سر مى برد و آهسته آهسته به رسم ادب آمده اى که تبریک بگویى؛ آمده اى ماه نوى سوم شعبان که نیامده تمام است ببینى که اینجا نورستان است؛ نورِ روى ماه آقا جانت حضرت رسول الله و شعاعِ روشنى چشمان خوشبخت ترین پدر عالم امیرالمؤمنین و نور چادر دلتنگترین مادر کائنات و درخشش شیرین ترین لبخند برادرانه ى هستى را بر لب هاى حسن بن على علیهم جمیعاً صلوات الله را به نظاره مى نشینى که آن استهلال کجا بود و این استغراق در انوار عرش خدا کجا؟
چهارم شعبان که مى شود دیگر قمر بنى هاشم...
قمر، ماه بنى هاشم مى آید و زنى به نام «ادب» یا همو ام البنین، سربلندترین خادمه ى مولا و وفادارترین کنیز فاطمه ى زهرا، قنداقِ ماهْ پیشانى اش را به دستان پدرى مى دهد که هر زمان عباس تشنه مى شود دلش مى لرزد که به حسینش بنگرد یا به عباسش که ام البنین باید این شیر بچه ى حیدر را شیر دهد که تشنه نماند تا زمانى که نوبت افتادن ماه پاى خورشید کربلا باشد با دستان بلندى که قرار شود روزى فراق عباس بکشند تا نوبتِ تشنگى عباس برسد.
عجب میلادى که تمام وجودم پر از شادیست از شادى مولا، از شادى حسنین و زینب و ام البنین و بى گمان زهرا!
ماه پاره ى ام البنین هم دلت را نورافشانى مى کند که شفاى جان بیت الحزان آقا آمد و امروز روزگار به خود مى بالد که «ادب» در «ادبستان» على و حسن و حسین زاده شد.
پنجم شعبان و ماهتابِ عابدان و ساجدان درگاه خدا، عجب ماه بارانى و این بار شهبانو، حضرت شهربانو علی را به دستان حضرت اباعبدالله حسین بن على مى دهد که یا اباعبدالله اذان بگو!
و تو قدم به قدم در شعبانِ معظم زمان سپرى مى کنى و سلسله ى ماه تمامى ندارد که این شعبانست که همه اش تمام است و تو به آسمانش هر چه بیشتر چشم دل مى دهى باز به دنبال ماه دیگرى مى گردى که شعبانست...
مولود شعبان، امام سجاد، ماه رنجور کربلا و تنهاترین ماه روزگار هم، چهل منزل ماه مى دید نه یک ماه که «ماهستان بر فراز نیزه زار». 
میلاد زین العابدین که مى شود همه ى زینت عابدان هستى، از آنِ این ماهِ کامل مى شود که صفحه صفحه ى دل آتشبارش مى شود صحیفه ى سجادیه و این جاست که خدا مباهات کند از نور سجاد و شاید نگاهى به فرشتگان که عبادت ملک چه باشد و عبادت سجاد چه؟ عبادت سجاد بین کوفه تا دمشق کجا و عبادت جبرائیل و اسرافیل و خیل ملک در عرش کجا که میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمانست. 
شب یازدهم که مى شود هرچند دیگر آسمان شعبان بدر ناتمامى دارد امّا... امّا لیلا؛ حالا اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا به رسول الله آورده که حسین بن على باید اندکى صبر کند تا در حیاط خانه اش رسول خدا را بیند که نوجوانى شده و براى میوه ى دلش «لامیه ى ابوطالب»، جدّش را بخواند که «و ابیض یستسقى الغمام بوجهه ...»
شب پانزدهم که مى شود، ماه آسمان دیگر کامل مى شود و شعبان سنگ تمام مى گذارد؛ ماه آسمانِ زمین تمام مى شود و ماه آسمانِ آسمان ها هم تمام و انگار همچون خاتمیت که تمام داستانِ راستانِ انبیاء به خاتم الانبیاء بود و به او نبوت تمام شد، قرار است به برکت قدوم مولود چنین شبى داستان اوصیاء هم تمام شود با این خاتم الاوصیاء که چه شود وقتى قرار باشد بشود؟!
پانزدهم شعبان آن هنگام که در آسمانِ نجف ماه تمام شده را ببینى و در ایوان نجف بایستى و به سمت کربلا و از همان سمت سامراء را بنگرى که حالا شده «سُرَّ من رآه» سلامى به ماه آسمان کنى که تو را هم امشب امام عسکرى مى بیند که اى ماه شعبانِ من! قاصدکِ من باش! و آن هنگام که بر ماه نرجس مى تابى سلام مرا هم برسان که اى ماه سلام!
چشم در ماه گردون مى اندازى و تصور مى کنى خوب ترینت را، امام زمانت را و سلام آقا! مسیحاى دلِ بیمارِ من سلام...
سلام آقاى من که نور خدایى و ندیده دلتنگِ دلتنگِ روى ماه شما هستم از این جا؛ از کنار حرم مظلوم ترین قهرمانِ بنى آدم... 
سلام آقاى من از جانب من با دسته دسته گل هاى محبت و شکوفه هاى شرمندگى...
سلام امامِ عصر من... ولىِ عصر من... عصر بد بختى و بیچارگى و حیرانى و اضطرار... 
سلام امام من در اوّلین روز میلادت...
سلام اى مولود سرداب غربت و غیبت در شهرى که جمع شده اند تا تو نباشى و تا تو را خاموش کنند و به سوى ماه خدا تا کجا نشانه رفته اند و با چه ؟ از دهان تا سرب و گلوله...
سلام اى راز هستى که راز هستىِ احمد، صدیقه ى شهیده را هم تو راز هستى و این گونه است که همیشه هستى و همیشه نیستى و نورى و خورشیدى و پشت ابرى و من و یک دلِ خروار خروار دلتنگ... 
سلام ماه من... سلامى از نیمه هاى شب نیمه ى ماه شعبانِ دلتنگِ نجف تا نیمه ى ماه شعبانِ غریبِ سامراء.
سلام ماه من... سلام و شوقى از جنس شوق رسول الله آن زمان که در شب معراج تمنّایت مى کرد و دلش مى رفت گم بشود لا به لاى فوّاره هاى نور مهدوى تو... که نور خدایى و بقیة اللهى و بقیه ى خدایى و «بازمانده خدا»
سلام به تو اى ماه من... تو که فرشتگان تاب نیاوردند و نُه ماه انتظار... نه ماه انتظار که مهدىِ نرجس را لَختى نوبت ملائکه ى آسمان است که باید با خود به بالا برند ... و سلام به تو آن زمان که دلِ نرجس خاتون لرزید از این که به آسمان رفتى و حکیمه خاتون به محبت به آغوشش کشید که این قصه در آل محمد غریب نیست...
سلام به تو اى ماه تمام من... آن زمان که نماز مى خوانى و دست به دعا بالا مى برى، رکوع مى کنى، سجده مى کنى...
سلام قارى قرآن من ...
سلام ... سلام آن هنگام که تسبیح مى گویى و تکبیر ... و استغفار مى کنى... براى من.... و بار سنگین از دوش برده اى دائم الخطاء بر مى دارى...
سلام مهربان...
سلام آقاى من...
سلام بقیة الله...
میلادتان مبارک!