دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

حال و روز عشَّاق در شبهاى مهتابى


مى گویند آدم عاشق که مى شود، شب و روز ندارد؛ خلاصه، داستانِ خواب و خوراک و عادتهاى عادى و روزانه اش بهم مى ریزد؛


عاشقها هستند و شب و دلتنگى؛ گریه و ماه آرامشان مى کند، ستاره آرامشان مى کند، دریا دل وحشى ایشان را رام مى کند، آخر مى گویند: اگر معشوق، معشوق باشد، محبوب باشد، او هم چشمى به آسمان دارد و ماه را نگاه مى کند، ماه تمام که مى شود، هر چند ستاره ها کمرنگ مى شوند، امّا ... امّا دلت گرم مى شود ماه دارى و آنى دارى که با تو به آسمان خیره مى شود؛ حس خوبى است، آن زمان که به ماه نگاه مى کنى و خیال مى پرورانى که ... بله ... بله ... او هم چشم به آسمان دوخته ... کمى از عطش دیدارت فروکش مى کند، فاصله ها کم مى شود، آخر از آسمان و ماه که به زمین نگاه کنى زمین هم کوچک تر مى شود، آدم ها هم بهم نزدیک تر مى شوند و شاید اینست راز شب دوستى عشّاق که در گوشه اى از ضمیر ناخودآگاهشان نوشته، شب نه فقط زمین را سرد که دلِ سوزان عاشق را هم خنک مى کند و دردِ این انتظارهاى خاک خورده را مرهم مى شود؛


ماه که تمام، آسمان که چراغان مى شود، فردایش هم اگر میلاد دلدار باشد، دلت هم مثل ماه مى شود، قرص، محکم و روشن؛ و اگر یار تو مهربان ترین محبوب روى زمین باشد، خیلى طول نمى کشد تا اشکت جارى شود، براى او که نه فقط به فکر توست، بلکه آغوشش شب میلادش جاى یتیم و دستش نوازشگر است بر سرِ کودکى بى سرپرست و بدون ولى از پدر و مادرى عرب، عجم، مسلمان یا نامسلمان...


ماه شعبان که بَدْر مى شود، یادت به عدد ٣١٣ مى افتد، عدد پیروزى، پیروزى بر آنان که ٥٠ سال آزارت دادند، اموالت را به تاراج بردند و تحریم و محاصره ات کردند و مهربانى کردى، نقشه ى کُشتنت کشیدند و از وطن هجرت کردى، مکه فتح شد، مهربانى کردى با که؟ با آنان که جگرت را گزیدند ... طولى نکشید، پاره ى تنت را ... آه ... کربلا 


ماه که تمام مى شود، لشکر دلم صُلح مى ورزد ... آخَر ... أباصالح است دیگر ...