دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی! ذاکری،

الهى که درت بسته نگردد


الهى که درت بسته نگردد
و این حلقه ز در خسته نگردد

الهى حلقه ها حلقه بمانند
الهى عاشقان برده بمانند 

کبوترها الهى پر بگیرند
در این صحن و سرا ساغر بگیرند

الهى مست جامت خوش بماند
الهى که دلش دلکَش بماند

شراب وصلِ تو بادا همیشه
و نقش و شکل تو بادا همیشه،

درون سینه ى عشّاق عالم
به افلاک و به این آفاقِ عالم

الهى زائرانت توشه گیرند
به چشمانِ سیاهت گوشه گیرند

الهى مورهاى در حریمت
الهى دورهاى در حریمت

سلیمان و عزیزِ مصر گردند
الهى که همه دورت بگردند

الهى چون سلیمان معجزاتى
نه همچو ماه، سلمان معجزاتى

براى هُدهُدان آرند ایشان
چه شاهان پیش تو زارند ایشان

الهى هُدهُدت گردم فدایت
و یا مورت بمانم جان فدایت

الهى شاهِ دین شاهد بمانم
کنارت از تو و نامت بخوانم

على گویم على خوانم بمیرم
بگردم زنده و جانى بگیرم

على یارِ محمّد عبدِ ایزد
على جان محمّد مردِ ایزد

على جانم على جانم على جان
على اى جان جانانم على جان

على اى جانِ بوطالب على جان
على اى پورِ قدّیسه على جان

الهى هر که از رحمت چیشده
هر آن کس مهربانى را خریده

در این صحن و سرا منزل بگیرد
و نوح اینجا دلش ساحل بگیرد

الهى حضرت آدم فدایت
و شیطان دور از صحن و سرایت

الهى دانش آموزانِ پیشت
همه گردند شاگردانِ کیشت

الهى هر که مى لرزد دل او
به ایوان نجف آید دل او

الهى مؤمنانِ پاک دنیا
و حتّى بت پرستانى که آن ها،

چو لب از جامِ عشقت تر نمایند
به وحدت عُمرِ خود سر نمایند،

در این جا منزل و مأوا بگیرند
به لب ذکرِ على مولا بگیرند

الهى هر چه آزاده در عالم
مسیحى و یهودى، پورِ آدم،

دلش سوى نجف مایل بگردد
و گردابِ جهان ساحل بگردد

الهى این شهیدانِ حریمت،
که نوشیدند از قلب سلیمت،

همه وقت ظهورِ حق بیایند
براى مهدى زهرا شتابند

الهى دشمنت هر جاى عالم
شود کور اى دلیلِ فخر آدم

که شیطان سجده بر آدم نمى کرد
و تکفیرى زیارت هم نمى کرد

زیارتگاهِ جبریل امین شد
چو اینجا مهدِ ختم المرسلین شد

ضریحت بوسه گاه خضر و الیاس
و دست سرورم اینجاست عباس

زیارتگاهِ آدم، نوح این جاست
و جانت حضرت احمد همینجاست

و زهرایى که قبرش گشته مخفى
شده پیش على مولاى شافى

على جانم على جانم على جان
الهى جان فداى تو على جان

على شاه نجف اى مردِ مردان
نماز تو نماز و مِهرِ یزدان

تو پندارِ نکو ، گفتارِ زیبا
تو کردارِ نکو اى اصلِ تقوا

الهى این شهیدانى که آیند 
که در وادِ السلامت در سلامند،

که از جور درختِ کفرِ اسلام
به خون افتاده اند اى داد اسلام!

درختش خشک گردد ریشه بشکن
على جان بار دیگر کُفر برکن

بیاور مهدى خود قائمِ خویش
درخت کفرِ بى رحمان کَنَد ریش

بگیرد ریشِ این تکفیریان را
رسان آقاى این آزادگان را

بکش بیرون على آن ذوالفقارت
به دل کَش عاشقانِ خود کنارت

على، ایمان و توحید و محبّت
على اصل تعبُّد، عشق و حکمت

على باباى ایتام جهانى
تو نابى و تویى جام جهانى

على ساقى کوثر جامِ عزّت
على ساغر بده اى پاک و قدرت

على بنگر که اسلامى نمانده
به رویش سامرى گردى نشانده

الا هارونِ احمد آبرو شو
الا باران رحمت آبِ رو شو

بزن ساغر به خمّ و به غدیرت
بپاشان بر جهانى دل اسیرت

على یعسوبِ دین، مولود کعبه
بشو یک بار دیگر بودِ کعبه

بیا بت از حجازِ ظلم برکن
الا اى دستِ مولا، جان و هم تن

الا مهدى که همراه ملائک
بنوشى جامِ جد، شاهِ ملائک

اگر دردِ فراقت نیست در جان
بنوشان و بنوشان و بنوشان

بنوشان جامِ پاک انتظارت
بده اشکى که ریزم در فراقت

بده جامِ على ساغر بنوشان
شهادت بر سر و پیکر بنوشان

رسان شهدِ وصالت را عزیزم
عزیزِ جان، عزیزِ جان عزیزم

بکش دستى به سر مأموم گردم
به دستانِ تو همچون موم گردم

بگردم دورِ تو، چون حلقه گردم
از این پس، بعد از این دلبسته گردم

نشینم بر سرِ راهت بخوانم
ز دلتنگىِ چشمانت بخوانم

بخوانم دیر شد اى مهربانم
کجایى سرورم، روح و روانم

کجایى بابِ ایتامِ جهانى
کجایى نورِ این شامِ جهانى

الهى من یتیم تو بمانم
کسى جز تو دگر بابا نخوانم

الهى هر یتیمى در جهانست
بداند پورِ مولا در میانست

که مهدى مى برد شیرِ شبانه،
براى طفل هاى پُر بهانه

یتیمان جهان بابا نَمُرده
حسن جان از پدر جان ارث برده

حسین بن على هم مهربانست
براى تشنگان، عباسشان است

حسن آغوش بگشا، این حسینت
یتیمِ فاطمه نور دو عینت

حسن اى غیرتِ مادر کشیده
بمیرم بوى دودِ در شنیده

به آغوشت بکش مظلوم عالم
حسینت را برادر را دمادم

بزرگى مى کنى مظلومِ مادر
حسن روحم حسین مظلومِ مادر

برادرْ کوچکت آرى حسین است
یتیمِ دخترِ نورِ دو عین است

یتیمان جهان مادر که؟ زهراست
پدر آقاى ما، مولاست مولاست

على بن حسینِ شهربانو
یتیمان! کربلا تا شام! بانو!

الهى زینب مولا بماند
یتیمى در جهان تنها نماند

نجف کانونِ عشقِ روزگاران
نجف خورشیدِ پر نور بهاران

زمستان در جهان اینجا بهارست
چو چشمت بر کفِ پاى نگارست

دلم مولا على، دل بى قرار است
خداوندا على باب القرار است

دخیلم گر على مرتضى شد
فرارم حُکمِ ایامِ قضا شد

اگر مولا جهان را جانْ پناهست
حسودان کارتان با دستِ شاهست

اگر حیدر کریمِ این جهانست
بیا دشمن ببین پایانتانست

نجف آرى بهشت و حوضِ کوثر
خدایا چشم دل بگشا به حیدر

ببینم باغ و بستان در زمینت
ببینم نور حق نور آفرینت

ببینم آتشِ طورِ محمد
ببینم جلوه ى نور محمد

ببینم سوسن و یاس و سمن را
ببینم سرو را، سروِ چمن را

ببینم باغ و بستان، باغبان را
ببینم لاله ها، آلالگان را

وزد در جانِ من عطرِ محمد
و اسرافیل و جبرائیل و احمد

و عزرائیل اینجا در پناه است
و میکائیل، او غرق نگاه است

الهى و الهى و الهى
الهى والِه ام، والِه ز شاهى

چه یارى و عجب ماه و چه شاهى
عجب مقصد، چه مقصودى، چه راهى

على بن ابیطالب چه کردى
درون کعبه مولانا چه کردى

تو «مولانا» تویى تنها تویى تو
عزیزِ جان ما تنها تویى تو

هر آن کس وهم مولایى گرفتش
در آتش پیشِ خود جایى گرفتش

على بن ابیطالب چه کردى
شبِ هجرت تو ماندى، تو چه مردى

و این تقویم از عشقِ تو هجرى
کشد احمد ز دورى تو هجرى 

به خندق یکّه مردِ آن نبردى 
اُحد در خیبر اى «با حق» چه کردى ؟

شبِ معراج بویت بود و روحت
صداى آشنایت، نورِ رویت

شدى هارون و موسایت محمد
شدى تنها و زهرایت محمد

دوباره سامرى گوساله آورد
بنی یعقوب با هارون چه ها کرد

پدر را در غمِ یوسف نشاندند
ز بى رحمى حسد جارى نمودند

درونِ جانشان، گُرگانِ وحشى
معاذَ الله از انسانِ وحشى

که کودک در شبِ تاریکِ صحرا
گذارد در دلِ آن چاه تنها

الا مهدى که  اندر چاه ماندى
سیه گشتیم و شب بى ماه ماندى

تو را اسلاممان ارزان فروشد
براى وصل تو کى جان فروشد

ز نفس و اژدرش کى پاک گردد
زِ رحمت پیشِ پایت خاک گردد

ز بیرحمىِ جهل و ظلمِ بر جان
چه بى مهرى به خود کردیم، جانان

به کشتىِ تو بنشستیم، مولا
دلِ پاکِ تو بشکستیم، مولا 

محبّت از میانِ خانه مان رفت
چو یاد مهربان از پیشمان رفت

تو را چون خویش دل ظالم بداند
که هر دم ماه بر چاهى نشاند

دعاىِ وصل تو گر از جگر بود
اجاباتِ الهى هم دگر بود

پدر جان اى مسیحاى الهى
بنوشان مهرِ والاى الهى

برادر، حضرتِ عیسى نیامد
و دلتنگى تو کى سر بیاید

که بر کعبه زنى تکیه حبیبا
نمازى خوانى آنک عبدِ مولا

نمازى که مسیحاى نَصارا
به جاى آرد کنارت آشکارا

یتیمان جهان از غرب تا شرق
پدر از عشق دارد، چشمشان برق

یتیمى کو ندارد جز پدر را
ز شهوت کرده چاه اندر پدر را

براى چار روز و نان و گندم
چه ها کردیم صد افسوس مردم!

الهى قحطىِ کنعان بیاید
گدایى بر درِ شاهى نشاند

الهى این پسر را آن پدر را
الا زیبا! جهانِ جان بیارا

الهى انتقام از ظلم آید
و دردِ کودکانِ عصر کاهد

الهى این پسر بیند پدر را
به بر گیرد عزیزش را پسر را

الهى که درش بسته نگردد
و خورشید جهان خسته نگردد

الهى روز ما بى تو نگردد
دلم دور سر و رویش بگردد

الهى باغ رو پر ژاله گردد
الهى خارها چون لاله گردد

على جان شهرِ تو شهر کرامت
و قلب و سینه ات عرشِ إلاهت  

ابوطالب یتیمش احمدِ تو
محبّت خصلتِ جد در جد تو 

ابوطالب مثالِ نور و رحمت
وصىِّ عیسىِ مهر و محبت 

على از مهرِ آن بابا بنوشان
و نورم بخش و گُل در دل بیفشان

الهى خانه ات پر میهمان تر
کرامت در نهایت کاممان تر

الهى سُفره ات واله نماید
وَلَه زاید وَلَه زاید بزاید

الهى ذکر توحیدم ببخشى
درون قلبِ من آنک درخشى

شود کعبه درونِ بیقرارم
و آن مادر شود باغ و بهارم

بهشتى را که مادر آفریند
به جز از مادرِ دلبر نبیند

الهى در رجب دُختِ اسد را
به دل آرى فقیریم و تو دارا

الهى جشن میلاد على را
ملائک در دلم گیرند، یارا! 

الهى مکّه ى دل را بگیرى
درون کعبه ام مأوا بگیرى

محمد جانِ جانانت بیاید
و بر دوشش یدُ الّه را گذارد 

الهى در دلم پایت گذارى
و بت هاى دلم بر هم گذارى

حسد، شهوت، غضب را بشکنى تو
و أسماءِ إلهى افکنى تو

الهى ذکرِ افزونم ببخشى
چو خورشیدى در این سینه درخشى 

الهى سینه گردد چون حریمت
شود صحن ابوطالب طبیبت

ستون هاى الهى در درونش
و أسماء الهى کاف و نونش

بگردد خانه ى دل شهر امنت
امین باشد دلم چون شهر امنت

نجف، اشرف، نجف شهرِ نجیبان
نجف شهر غریبان و کریمان

نجف کوهِ عظیم و عرشِ هستى
نجف میخانه ى یکتاپرستى

الهى صحنِ زهرا باز گردد
براى عاشقان پُر راز گردد

الهى ختم قرآنى بگیرم
و از مولا مدد گیرم أمیرم

امیرالمؤمنین استادِ قرآن
که مى داند چو تو فریاد قرآن

تویى تفسیر آیات الهى
نباشى نیست قرآن جز تباهى

الهى رو کنم سوى حسینت
و «عاشوراء» بخوانم، نور عینت

الهى «جامعه» ذکرم بگردد
«امین الله» در فکرم بگردد

الهى درسِ ألفاظم دهى تو
و معنا را تو در دلها نهى تو

الهى گنبدت دل را بگیرد
و دل اینجا ز تو صهبا بگیرد