دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی!
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی!

صلح و انتظار


چشم بر راه بدوز

خانه را جارو کن
دست بر دست منه
دست بیچاره بگیر
چشم بر راه بدوز


کودک دشمن خود کودک دان
و بخوان لالایی
و نوازش بنما
چشم بر راه بدوز

و اگر خلخالی

از زنی دزدیدند
اگر او مشرک بود یا یهودی تو بمیر!بستر مرگ چه زیباست، ولی
چشم بر راه بدوز


فقر آن کودک وهابی را
خار چشم خود دان
چشم بر راه بدوز

نان و آب و زندگی، حق همه
حق آن کودک بی دغدغه ی دشمن توست
چشم بر راه بدوز

و اگر دشمن تو اسبی داشت
لبِ تفتیده ى اسبش به لب جوى نشان
چشم بر راه بدوز

دختر دشمن خود را به جفا،
ندهى آزارى
و بدان مثل گل است
مثل دختر بچه ى خانه ى تو
چشم بر راه بدوز

و اگر بى خرد ظالم دهرى به کنیزیش فروخت
تو برو خانه ى خود را بفروش،
دختر بى گنه دشمن خود را به سر سفره نشان
و به او آبى ده
و غذایى و بدان دختر توست
و امانت باشد
تو امین باش و بمان
و جفا نیز نکن،
به امین بودن خود با دشمن
چشم بر راه بدوز

جان خود را به حراج،
در دفاع از گهر انسانى، 
بگذار اى دل من
بستر مرگ ببین 
چشم بر راه بدوز

مژده ى وصل رسد
تا چو من بنده ى معبود شوی
من کنارت، تو کنارم هستى

هر دومان آن هنگام

چشم دوزیم به راه
تا به راهى افتیم
که بمیریم ز درد خلخال
تا به شمشیر، حق کودک شش ماهه به دستش بدهیم
تا بمیرد به حقارت دشمن کودک دلخسته و این گستره ى انسانى

چشم بر راه بدوز

مدتى هست که خوبان جهان
چشم بر راه نشاندند عزیز
حضرت آدم و نوح
حضرت ابراهیم
موسی و عیسی و احمد
و علی
فاطمه دوخت
همه بر راه نظر می کردند
حسن این سان می کرد
و حسین نیز چنین
نوبت جام نظر
یک به یک نوشیدند
و على، باقر و جعفر
موسى کاظم و سلطان و جواد و هادى
و پدر، حضرت زندانى آن شهر جفا

همه مان چشم به راه
قرعه ی فال به نام من بیچاره زدند


چشم بر راه بدوز
همه مان منتظریم
مژده ى وصل رسد!