دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی!
دلنوشته ها

دلنوشته ها

به دلِ علیرضا خوش آمدی!

مناجات با عباس پیش روى ضریح

✏️ یا عباس!
روضه مى خوانم
این بار در محضر عباس
...
آقاى من
یادتان هست
رفته بودید در علقمه
با چه مشقتى
با تمام تنهایى خود
دلاورانه جنگیده بودید
و مشک هاى آبِ همراهتان توان شمشیر زدنتان بود
و صداى العطش کودکان در گوشتان
مهر خاموشى بر صیحه ى ستمگران بود
مشک ها را پر کردید
بر آب لب نزدید
و عهد کردید
ننوشید تا بنوشند
اما
آرى اما
عباس آن زمان تمام شد
که دیگر مشک خود
بى رمق دید
و آن زمان
آرام شد
که دید
حالا با شرمندگى به خیمه گاه مولایش نمى آید
و آن زمان
آرام شد
که لحظه را
لحظه ى پرواز دید
که مولایم!
اگر نشد آن چه تو گفتى
بدان
تا جان در تنم بود
سربازى کردم
و جانبازى

و آرام شد
آن زمان که فریاد زد
برادرم
مرا دریاب
برادرى که عمرى به رسم ادب
مولایش حسین را
به حرمت فرزند فاطمه بودنش
مولا و آقا خطاب کرده بود

اما چیزى از جنس گرفتگى گلو و اشتیاق و افتخار
همیشه مى خواست برادر بخواندش
و دیگر
طاقت عباس
تمام شده بود
یا اخا ادرک اخاک!

حالا عباس من
روضه مى خوانم
درست مقابل ضریح تو
روضه ى فاطمه
روضه ى او که
او که ...
یک عمر به حرمتش ادب ورزیدى
او که مادرت
خود را کنیزش دانست
و فرزندان فاطمه را
چون چشم خویش دانست
مادرى به نامِ ...
به نام ادب...

آرى امروز مى خواهم بگویم
با تو
از مظلومى
به نام فاطمه

آن روز
هنوز زخم قلب زهرا
التیام نیافته بود
زهرا
آرى مادر مولایت حسین
زهرا
که تمام این عمر کوتاهش
آبرو شده بود
حرمت شده بود
خانه اش باب السلام و دار السلام شده بود
که
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة

آرى عباس
روز تو
آوردن تمام آن چه از رزم آورى بود و
روز زهرا
آوردن تمام آن چه از آبرو
از حسب و نسب
از عزت
از سندِ ابتر نبودن محمد

که در تمام این سال ها
مردم مدینه دیده بودند

تو تا علقمه رفتى
زهرا تا پیش در

تو بر چهره ى حسین رضایت طلب کردى
و زهرا
بر چهره وجه الله
على بن ابى طالب

نومید شدى
و زهرا
آه
دیگر نه تو را طاقت است
و نه مرا
این قصه ى دیوار و در که ...
آه
این جا ضریح توست مولا

مرا طاقت نیست
تو را که ...
آه

پشت در بود
هیزم و آتش
دیگر در خانه وحى را سوزانده بودند
این بار از میخ در و پهلوى شکسته و کودکى به نام محسن نمى خواهم بگویم
از آن زمان مى گویم

از آن زمان که
زهرا افتاده بود
حرمت یادگار خدا شکسته بود
از آن زمان که
دیگر
زهرا
از یارى ولى خدا درمانده بود

مى خواهم روضه بخوانم
از آن زمان که
پیش چشم زهرا
على را مى بردند

دیگر مگر
این جا
مى توان از درد پهلو
و بوى دود گفت

باران درد اینجاست
زهرا بر زمین
زهرا غمین
شیر خدا در دستان کفتارها

و آرى
زهرا هم آرام مى گیرد
زهرا آرام مى شود
درست مثل تو عباس!
آن هنگام که ببیند امامش مى بیند
که تا آخرین نفس
همراهش بود...
آخر دیگر زهرا، در نگاه زهرا، تمام شده

و مگر آیا دیگر یاراى نشستن در خانه ى على او را هست
تا پایان این زندگى
تا آن که عمرى شرمنده باشد که على مولایم! ... نشد!

بانویى از جنس آفتاب و با حزنى به نام فراق پدر و حیا، حیا از سَرورش، برادر رسول خدا و جانشین خدا، خلیفه ى راستین خدا...

زمزمه اش بى خود نبود
که "خدایا مرگم را نزدیک کن"
اللهم عجل وفاتى...

میلاد فاطمه زهرا مبارک باد